۱۳۸۶ اسفند ۸, چهارشنبه

روز آخر , خداحافظی با آبرسانی

روز آخر , لوله کشی و خداحافظی با آبرسانی

روز آخر Episode 4 :

میگویند خداوند دعای اشخاص بی نماز را مستجاب نمیکند اما دیدم شه اینبار قبول شد ..فکر نکنید من بی نماز هستم فقط گاهی از دستمان در میرود. به هر حال امروز بعد از تحویلی پول در بانک ملی و محترم افغانستان فوق هرات ملی سنتر موفق شدم کارهایم را ابرسانی بخلاصانم. ناگفته نماند که بانک ملی نیز داستان مفصلی دارد از جمله تبدیل شدن شعبه قرض ااحسنه به شعبه زغال و هیزم و دست نویش شدن بعضی از تابلوهای ااطلاع رسانی..گویا در بانک میلی چیزی به نام کامپیوتر و پرینتر وجود ندارد. شاید بعد چند عکس برایتان آماده کردم.

برویم سراغ محل قدیمی " ریاست آبرسانی محترم و محل مردمان لوله و عریضه بدستی که هر روزه به جای رویای آمریکایی رویای آوردن و دیدن لوله آب شهری را در سر می پرورانند."

بعد از محاسبه مجدد بناء به دستور مدیر محاسبه رفتم که ساعت 2:30 برگردم.

2:30 بعد از ظهر , آبرسانی هرات , شعبه محاسبه

امید : ببخشید فرم بنده آماده است

خانم مامور: به نام چه کسی بوده

امید : بنام فلانی ...

خانم مامور: بله اینجاست بفرمایید

امید: بسیار تشکر

کاش تمام مراحل و در تمام شعبات و با تمام مراجعین چنین باشد تا ما مجبور نشویم از فرط طاقت فرسا بودن شرایط دست به وبلاگ نویسی در این مورد بزنیم.

فعلا در زیر زمین تنگ و تاریکی هستم با دومیز که دو و برش را عده محدود 15 نفری گرفته اند . یکی گفت فرمت را بده تا به نوبت بگذارم اما دستی نبود تا فرم را بدهم و به ناچار به یاد دوران کودکی از فرم موشکی ساخته و آن را به طرف میز نشانه رفتم.

از خوش شانسی ما! فرم من به کمک شخص دیگری در زیرترین لایه های کاغذین قرار گرفت

سرصدای مردم دور میز برخواسته و هر کس میکوشد تا فرمش را بالا بیاورد تا کارش زودتر راه بیافتد و دیگران هم در این سو به دور میزی ها لعنت میفرستند و میگویند :

همین است که افغانستان درست نمی شود ما که بین خود برای یک نوبت 10 دقیقه ای نسازیم پس چه گله از رهبران ما که به خاطر یک مملکت و یک عمر با هم نمیسازند.

مطلب را کوتاه میکنم , بعد از 20 دقیقه فرم ما نیز به روی میدان آمد و همچو فیلم ترانسفورمرز تبدیل به کاغد آماده امضا و تایید مامور مخصوص حاکم بزرک متی کمان برای ثبت و تعین شخص لوله کش برای نصب شد .

ادامه دارد

۱۳۸۶ اسفند ۷, سه‌شنبه

روز تعرفه بانكي ، آبرساني برو فردا بيا

روز تعرفه Episode 3:

اندر شعبه قديمي و آشنا " واردات"

ميزي كه گويا وظيفه انجام تعرفه بانكي را نظر به فرم هاي امضا شده و محاسبه شده دارد خاليست . ظاهران كه ايشان هم رفتند گل بياورند.

همچنان گرم در پرسيدن اينكه مدير اين ميز كجاست بودم كه يك پسر جوان گفت فرمت را بده به من ، اول فكر كردم شايد از مراجعين باشد و فكر ميكند من بي نوبتي كردم و ميخواهد حال مرا بگيرد و فرمم را (عزيزتر ار جانم را) در زير ديگران بگذارد تا جوجه كند। اما آن شخص كسي نبود جز صاحب آن ميز .

ميزي كه سرنوشت 2 ساعت وقت حدود 13 نفر مراجعين كه همچون زامبي ها در فيلم هاي هارور به ديوار ها چسبيده بودند در دستش بود.

فرم مرا گرفت و روي ميز گذاشت و گفت برو و لحظه بعد بيا و بيرون رفت ، من هم فكر كردم منظورش همان بعد از وقفه داوود صديق ستاره افغان است و به دنبالش براي هواخوري بيرون رفتم و چشمتان روز بد را نبيند....

جناب اقاي مامور صاحب ميز بي صاحب گرم به گفتگو به گفته كابلي ها لپ و چپ به همراه دو دوست خود ميباشد.. بنده هم كه آدم بسيار صبوري ميباشم ! چند بار وسوسه شدم كه بروم و بر عليه تلويزيون طلوع تظاهرات كنم كه در همين اثنا فكر و خيال ما جناب مامور دستي به آنجاي خود برده ، از دوستان خدا حافظي كرد و به طرف شعبه فكر رياست آبرساني رفت.

ما هم كه خاطرمان از نبود ديگر دوستان مزاحم جمع شده بود به شعبه برگشته و منتظر خروج مامور از شعبه فكر و ورود ايشان به شعبه كار ماندیم.

15 ديقه بعد....

در بين اين 14 نفر گويا فقط من ميدانستم كه مامور پيچان حال ما در شعبه فكر گير كرده بود و شايد در اثر پيچش در انجا جا خوش كرده بود. بناء چند بار خواستم تا مدير شعبه را ازين موضوع آگاه سازم تا تيم نجات يا حد اقل كاكا نجات تلوزيون طلوع را به شعبه فكر بفرستند. تا نكند اين مامور محبوب ما بلايي سر خودش در آورد.

5 دقيقه بعد ....

مامور آمد ...هورااااااااااااا كف بزنيد دوستان كف بزنيد دوستان

روي صندلي كنار ميز نشسته بودم ، مامور امد و فرم مرا كه روي ميز حاج و واج ميخورد را زير ديگر فرم ها گذاشت و من كه طاقتم سر رسيده بود به مدير گفتم چرا فرم مرا زير ديگران گذاشت به خدا ما در خانه مرغ و جوجه داريم...

مدير خطاب به مامور: كار اين برادر را زودتر انجام بده خيلي وقت است منتظر است اينجا

مامور: جناب اخر اينجا خيلي ها ديگر منتظر هستند چرا اول اين ؟

مدير : تا انها از ان سر شعبه بيايند اين خلاص ميشود ، در ضمن اين كارهايت را بگذار وقتي كه قاضي شدي انجام بده...

من را ميگوي انگار بال در اوردم نه از اينكه كار مرا زودتر از ديگران شروع كرد بكله به خاطر جمله اخر مدير...حالا ديديد كه گفتم بهتر است روانشناس شود.

مامور درحالي كه خشمگين و قياقه ضايع شده به خود گرفته كار مرا شروع كرد و تعرفه نوشت :

مامور: برو بانك اين را تحويل كن

اميد: كدام بانك

مامور: بانك مءِي بله دقيقا چيزي نگفت چون نميخواست بگويد و راهنمايي كند.

خب به قول مسكان گوينده برنامه ديدااااااااار شبكه هرات دوستان عزيز منتظر برنامه بعدي ما باشيد. ( واقعا اين مسكان عزيز غير از ( دوست عزيز، دوستان عزيز، خواهر و برادر گرامي) چيز ديگري هم بلد هست؟)

تعرفه ما فعلا در بانك ملي بسر ميبرد...

درضمن گزارش مفصلي از سيستم بانكي هم برايتان خواهم نوشت.. كه از داستان ژوليوس سزاز هم غم انگيزتر است.

۱۳۸۶ اسفند ۶, دوشنبه

روز چندم ، آبرساني برداشت چندم

سلام

دوباره خسته و زار آمدم .

روز چندم Episode 2:

به قول اميد خواننده ايراني:

بهاران رفت و گل از بوستان رفت ....حساب شب و روز از دستمان رفت

امروز قراره فرم بنده توسط رياست آبرساني امضا شود !

نكته: امضا در افغانستان بجز تاييد يك موضوع ، درخواست يا عريضه معني ديگري هم دارد كه بقول آقاي رهنورد زرياب اگر نامشان را درست گفته باشم مصطلح است بر امضا و آن (برو فردا بيا ، دو روز ديگر بيا، برو و نيا ، ريس رفته كنفرانس داره و ريس رفته گل بچيند و اين حرفا...) ميباشد. به گفته آقاي رهنورد مصطلح تعريفيست از موضوع كه گاه از معني آن دور گشته و گاها ضد معني آن ميشود.

بنده هم فرم را به روي ميز جناب منشي ريس مانده و رفتم كه فردا بيايم.

فردا 9:30 صبح

براي اخذ به شعبه ريس رفتم ، گفتند برو دم دروازه واردات صادرات! انجا اسامي را به خوانش ميگيرند!!!!

دم در واردات صادرات! مامور مخفي ميتي كمان مشغول ادرس گرفتن از اهالي محل براي امدن هيات است كه ببيند هر كس چه اندازه لوله لازم دارد!

گفتند اسامي فرم هاي شما را درفلان زيرزمين تقسيم ميكنند.

بسوي زيرزمين...

وارد زيرزمين شده ..اوه دوباره بايد كفش ها را دراورد و چشم ها را شست!

بعد از مقداري گشت و گذار ميان دسته اي از فرم ها موفق شدم برگه سرنوشت خود را بيابم ..بله فرم امضا شده درخواست اشتراك آب  ب ب ب

قديم ها ميگفتند بابا آب داد حالا ارث رسيده به پسرها! بايد گفت پسر لوله كشي كرد آب آورد خانه!

بعد از يك گزارش گيري فهميديم كه فرم بايد برود توسط يك آقا مدير در واردات امضا شود.. خدايا ، برو فردا بيا نباشد! و نبود

فرم توسط مدير صاحب محترم كه به نظر من بهتر بود روانشناس ميشد تا مدير امضا گرديد.

خوب حالا بايد به هيات داده شود. ببخشيد منظور فرم بود. مامور مخفي كه پيشتر ذكر خيرش بود گويا انسوي دروازه منتظر من بود ، با وجود اينكه انتظار ميرفت با وجود انهمه مراجعين به من بگويد برو پ پ پ پسفردا نيا  فرم را گرفت و ادرس را پرسيد. اوه واقعا كه مامور مخفي متي كمان بود ، به محض گفتن نامه  منطقه مان همچون گوگل ارت نقطه به نقطه ناحيه ما را نام برد و با چند تا زوم و زوم بك موقعيت خانه ما را يافت و به ما وعده داد راس ساعت 11:45 سر كوچه و مقابل دوكان ماما علم منتظر باشيم.  آدرس دهي را حال ميكنيد؟! ماما علم منظورم همان كوچه شماره فلان و بلاك شماره فلان است..فقط نخواستم كلاس بزارم!

ساعت 12 ظهر    مدرسه شارون هاوس ، لاس وگاس! منظور همان دوكان ماما علم است.

بعد از قدم زدن يا به اصطلاح متراژ محل لوكه شهري تا خانه مامور مخفي ما درخواست پول تاكسي خود را نمود و ما هم با كمال خوشرويي و خوشحالي 100 افغاني داديم:

مامور: 100 افغاني ؟

اميد: پس چندتا

مامور: 200

اميد: چرا 200

مامور: پس چندتا

اميد: 150تا

مامور: قبول.     و خلاصه مرغشان 150 افغاني تخم گذاشت و رفتند.

حالا فرم بيچاره و بدبخت ما كه همچون نقشه گنج دزدان كاراييب انواع و اقسام چين و چروك ها را برداشته بايد توسط شخصي طاهر خان نام (خدا بخير كند ) امضا گردد.

فرداي ديروز 9 صبح  Water supply Department Herat ,Afghanistan همان اداره ابرساني خودمان و تفريح گاه اين چند روز من

اميد:به دنبال طاهر خان ميگردم

ناشناس: آنجاست همان مرد قوي هيكل و سياه چهره ، حواست باشد اگر امضا نكرد پول بده ، زياد هم گير ندي كه بهت گير ميده!

خداوند بخير كند . رفتيم براي اخذ امضا ....

الحمد الله كه جناب طاهر خان بعد از اينكه نام يكي از دوستانشان را بردم بدون اينكه به فرم گيري بدهد انرا امضا نمود. گفتنيست كه بنده طاهر خان را از زماني ميشناسم كه مشتري دوكان پارچه فروشي همسايه ما بود. فكر بد دور!

بسوي شعبه محاسبه...

كفش ها را بايد شست . ببخشيد بايد در آورد و داخل شد.. اتاقي بسيار گرم كه با پرده كلفت از انواع الياژ كه بدر آن اويزان شده حتي نفسي هم بيرون نميرود. گويا كارمندان اين شعبه همه دچار به تب لرزه هستند در اين روزهاي گرم تابستان اندر زمستاني.

فرم با نيم نگاهي حاكي از درخواست زيرميزي پر گرديد و تاييد شد ، اينجا كافي بود تا يك حركت ناشيانه ميكردم تا مامور متوجه نا بلدي من شده و ما را اندكي مي خاراند ( زيرميزي).

به سوي واردات و الصادرات و انتظارات ....

مدير روانشناس ما اينبار امضا نكرد كه هيچ حتي به ما گفت برو ميز ديگر ، گويا از وبلاگ ما خوشش نيامد و با ما قهر نمودند.

ميز ديگر با 45 درجه زاويه با مدير روانشناس و بي وفاي ما

مامور: بايد برويد و فردا بياييد چون الان نوبت نمي رسد

نه خدايي لذت ببريد از اين همه احترام به مراجعين و ارزش دادن به وقت آنها.

با كمال ميل رفتم و فردا آمدم...

 

از بي آبي تا آبرساني

ديگر وقتش رسيده كه برويم سراغ سيستم  اداراتي كه خلق خوش و حس خوب انجام وظيفه كارمندان آن باعث شد تا صبر اينجانب به سر آمده و شروع به نوشتن كنم.

شروع داستان    Episode 1:

براي دريافت فرم امتياز متر يا همان كنتر به بخش واردات صادرات! رياست ابرساني رفتم كه از قضا با ورود بنده عزيزان خسته از كار و ديپرس شده بر سر سفره ظهر خود براي صرف نهار تشرف بردند و اما بابه بيچاره كه گويا پستش(سمتش) هنوز به آن اندازه نريسده بود كه با آنان بر سر يك سفره نشيند مشغول نوشيدن چاي شيرين به همراه مقداري نان بود. و جايتان خالي چنان چاي را هوش ميكرد! كه گويا در حال نوشيدن شراب ناب سليمانيست. (نكته اينجاست كه در اداره هميشه بيشترين كار اداري را همان بابه دم دروازه انجام ميدهد تا مامورين پشت چوكي نشسته. باور نداريد برويد بانك براي تحويلي پول ! يا صد جاي ديگر كه احتياج به امضا و مهر داريد.) البته درين گفته اندكي مبالغه نيز شده .

خوب باز به بيراهه رفتم ، بنده چون حوصله دوباره امدن را نداشتم اندكي يعني حدود 20 دقيقه كه براي ما افغانها اصلا وقتي نيست منتظر مانده و موفق شدم فرم را با ارايه صفايي خانه كه برگه مربوط به مالكيت خانه است دريافت نمايم.

نكته : اين اولين و اخرين اقداميست كه براي آن به فردا امدن نياز نشد.

2 روز بعد :

فرم بايد براي تاييد مالكيت خانه به رياست شاروالي(شهرداري) و مديريت ناحيه مربوطه ميرفت . مرحله بسيار سخت و طاقت فرسا  ، اما خسته نشويد من از اين مرحله جان سالم بدر بردم و فقط 8 دقيقه وقت مصرف شد، با تشكر از دوست عزيزم كه در آن شعبه كار ميكرد.

نكته : صفايي خانه كه از مدت تحويلي پول آن يك ماهي ميگذشت توسط شخص دوستم با اضافه كردن چند دندانه دوماه تمديد شد و مرا از شر انتظار در بانك درين پريشان حالي نجات داد .  البته من ديروز آن را يك ماه ديگر نيز تمديد نمودم با همان روش دوستم ولي حيف كه ديگر سال 86 تمام ميشد و بيشتر از 30-12 جا نداشت.

۱۳۸۶ اسفند ۵, یکشنبه

شدت اول سستي اخر

یادم رفت بگویم که در انجام کاری که تصمیم بگیرم بسیار کم طاقت هستم . مثلا همین لحظه میخواهم این وبلاگ را پر کنم از موضوعاتی که برایم اتفاق افتاده .اما بعد از تغییر ظاهری این وبلاگ که اصلا طبع دل نیست فعلا.

موضوع دیگر اینکه به گفته هایم در مطلب اولین نوشتار زیاد اعتبار نکنید. شاید دیدید که اینجا از موضوعات دیگر هم نوشتم .

هدف تغییر کرد.

1: نگران کردن و به کار وا داشتن آن عده افرادیکه فکر میکنند همه چیز به بهترین نحو ممکن خوب پیش میرود و فقط صبر باید کرد تا مملکت مملکت شود.

2: خنداندن و تحریک آنعده افراد که از غم دیدن این حقایق افسرده گشته به فکر راه چاره یا بتهر است بگویم راه فرار از این مملکت هستند.

دیگر وقت رفتن است .شاید از خانه با اینترنت تلفنی ( دیزلی ) تغییراتی آوردم… با ما باشید تا ادامه برنامه

اولين نوشتار

بنام خدا و سلام.

خب این اولین مطلب این وبلاگ یعنی ( ادارات افغانستان ) یا اگر خواسته باشیم سیاسی اش کنیم می گوییم ( نقش حملات امریکا و 30 سال جنگ افغانستان در روند انتخابات ریاست جمهوری امریکا و شیوع فساد اداری در افغانستان ) که تنها چیزی که به این وبلاگ ربط داشت همان فساد اداری در افغانستان بود.

در مورد فساد اداری یا ارادی ! باید بگم که اگر منظور رشوت و رشوت خواری باشد چندان مشکلی ندارد( حد اقل برای پولدارها با به اصطلاح مایه دارها) اما اگر این فساد همراه با تنبلی حاکی از مراجعین زیاد و عدم رضات از معاش کارمندان یا از این قبیل بهانه ها باشد واقعا غیر قابل تحمل میگردد که البته صبر ما مردم زیاد است البته به گفته یکی از دوستان:
تا قوت صبر بود کردم ….دیگر چه کنم اگر نباشد

فکر کنم زیاد مقدمه چینی کردم برویم سر اصل مطلب به قول خواستگار روندگان . هدف از نشر این وبلاگ انتشارگفته های شخصی من یا دیگر دوستانی که با ادارات دولتی افغانستان واقع در ولایت هرات باستان ن ن ن ن سر و کار داریم بوده البته این موضوعات وقتی جان خواندن به خود میگیرد که در آن حقایق پنهان , فنون مضحک و شیوه های خارق العاده زیرمیزی گرفتن بیان گردد.

امیدوارم تا اینجا متوجه موضوع شده باشید که هدف چیست هرچند خودمان میدانیم که هدفی در کار نیست و اگر کارهای ما با هدف پیش میرفت حالمان ازین روز بهتر بود. آمین!

حال دلیل ایجاد این وبلاگ که شاید اندکی جالب باشد را بشنوید, ببخشید ! بخوانید

بنده دو سه روزیست که برای رفع مشکل بی آبی خانه در اثر سرمای شدید و برفی که در حدود چندین تن کشته و زخمی به جا گذاشت خبر ها حاکی از آن هست که نیرو های مسلح کماکان در نزدیکی …اوووه ببخشید کمی خط رو خط افتاد در نرون های مغزی عصبی بنده .. بله داشتم میگفتم برای رفع مشکل بی آبی و رهایی از جریمه های سنگین و کمرشکن ترافیک صاحبان نشسته در صحنه و در کمین که در یک دستشان کتابچه و برگه ترافیک و در دست دیگرشان در جیبشان دسته های صد و پنچاه افغانیگی دیده می شود به ریاست های آبرسانی و ترافیک ولایت هرات باستان ن ن ن سرگردانم . منظور از سرگردان دقیقا معنی تحت الفظی کلمه است به معنای پیچش 360 درجه سر و گردن برای یافتن شعبه و شخص مسول قلم به دست که منتظر امضای بعدی وگاه گرفتن مبلغ اندک پول برای خرید چای و دشلمه عطری حاجی گل حسنی است میباشد.

امروز در راه برگشت به دفتر که این روزها برای ما شدست غم خانه بودم که جرقه ایجاد این وبلاگ به سرم فرود آمد و در واحد عملکرد امور فوری بارگذاری و جا خوش کرد . . . این واحد از مغرمان واحدست که هرازگاهی فعال میشود و کارهای که شانس داشته باشند میتوانند بلیط آمدن به این قسمت رابطور نوبتی دریافت یا بطور زیرمیزی و خشکه از بنده در وقت خواب دریافت نمایند. البته یکی از بلیط ها برای آمادگی کنکور سال بعد رزرو شده است.

امیدوارم که بتوانم مطالب جالب , ناب و دلچسبی را برایتان فراهم آورم.

در اخر برای اندسته از اشخاصی که بعد از خواندن صفحه نویسنده و این مطلب کنجکاو شدند که بدانند که ندانند من کیستم چند راهنمایی دارم که اگر کمی شرلوک هلمز بازی در بیاورند میتوانند حدس بزنند که من کیستم . که زیاد هم مهم نیست !

1: از طرز نوشتن شاید براید که در ایران بوده ام

2: از قسمت صبر معلوم است که ادم پولدار و مایه داری نیستم ولی تصمیم دارم بشوم و دوست دارم خداوند از طریق همین وبلاگ این دعای مرا دیده و مرا اول به راه راست و دوم به خواسته های نیکی که دارم برساند . آمین

اگر میگویید مگر خداوند وبلاگ میخواند یا اینکه طرف دارد کفر میگوید باید بگویم که هیچی حالیتون نیست !

خداوند به دل ها آگاه است و هر آنچه که در دل ها , زبانها و دفترات روزانه زندگیان جاریست را می نگرد! مراجه کنید به کتابی که بعدا چاپ خواهد شد.

3: اینکه اهل سیاست نیستم چون همیشه سیاست برایم مسخره بوده یعنی به این فکر میکنم که ما مردمانی که کارمان در ارسه های ( نمیدانم درست نوشتم یا نه ) سیاسی نیست بهتر است خود را درگیر آن نکنیم و برای بهتر زیستن وقت بگذاریم تا تبصره در مورد سیاست .

4: اندکی تنبل چون بعد از آن سرما و جریمه های سنگین حال به فکر شده ام تا کاری کنم

5:فن هدف بندی و رتبه بندی اهداف را بلد نیستم ولی سعی میکنم یاد بگیرم

این پست ادامه دارد.. بنده خیلی هم پر حرف نیستم اما وقت نوشتن دست از زبانم درازتر میشود. این صنعت تشبیه معکوس بود در ادبیات دری که امروزه با …. مشکل پیدا کرده و بنده اگر کسی دقت کرده باشد یک نیمچه اشاره های به بعضی بزرگان پریشان حال که فعلا وجود ندارند کردم. دیگر قول میدهم که ننویسم لطفا ناراحت نشوید ..صبر باید کرد ای مرد دانا یا دختر دانا یا خموش …..