روز تعرفه Episode 3:
اندر شعبه قديمي و آشنا " واردات"
ميزي كه گويا وظيفه انجام تعرفه بانكي را نظر به فرم هاي امضا شده و محاسبه شده دارد خاليست . ظاهران كه ايشان هم رفتند گل بياورند.
همچنان گرم در پرسيدن اينكه مدير اين ميز كجاست بودم كه يك پسر جوان گفت فرمت را بده به من ، اول فكر كردم شايد از مراجعين باشد و فكر ميكند من بي نوبتي كردم و ميخواهد حال مرا بگيرد و فرمم را (عزيزتر ار جانم را) در زير ديگران بگذارد تا جوجه كند। اما آن شخص كسي نبود جز صاحب آن ميز .
ميزي كه سرنوشت 2 ساعت وقت حدود 13 نفر مراجعين كه همچون زامبي ها در فيلم هاي هارور به ديوار ها چسبيده بودند در دستش بود.
فرم مرا گرفت و روي ميز گذاشت و گفت برو و لحظه بعد بيا و بيرون رفت ، من هم فكر كردم منظورش همان بعد از وقفه داوود صديق ستاره افغان است و به دنبالش براي هواخوري بيرون رفتم و چشمتان روز بد را نبيند....
جناب اقاي مامور صاحب ميز بي صاحب گرم به گفتگو به گفته كابلي ها لپ و چپ به همراه دو دوست خود ميباشد.. بنده هم كه آدم بسيار صبوري ميباشم ! چند بار وسوسه شدم كه بروم و بر عليه تلويزيون طلوع تظاهرات كنم كه در همين اثنا فكر و خيال ما جناب مامور دستي به آنجاي خود برده ، از دوستان خدا حافظي كرد و به طرف شعبه فكر رياست آبرساني رفت.
ما هم كه خاطرمان از نبود ديگر دوستان مزاحم جمع شده بود به شعبه برگشته و منتظر خروج مامور از شعبه فكر و ورود ايشان به شعبه كار ماندیم.
15 ديقه بعد....
در بين اين 14 نفر گويا فقط من ميدانستم كه مامور پيچان حال ما در شعبه فكر گير كرده بود و شايد در اثر پيچش در انجا جا خوش كرده بود. بناء چند بار خواستم تا مدير شعبه را ازين موضوع آگاه سازم تا تيم نجات يا حد اقل كاكا نجات تلوزيون طلوع را به شعبه فكر بفرستند. تا نكند اين مامور محبوب ما بلايي سر خودش در آورد.
5 دقيقه بعد ....
مامور آمد ...هورااااااااااااا كف بزنيد دوستان كف بزنيد دوستان
روي صندلي كنار ميز نشسته بودم ، مامور امد و فرم مرا كه روي ميز حاج و واج ميخورد را زير ديگر فرم ها گذاشت و من كه طاقتم سر رسيده بود به مدير گفتم چرا فرم مرا زير ديگران گذاشت به خدا ما در خانه مرغ و جوجه داريم...
مدير خطاب به مامور: كار اين برادر را زودتر انجام بده خيلي وقت است منتظر است اينجا
مامور: جناب اخر اينجا خيلي ها ديگر منتظر هستند چرا اول اين ؟
مدير : تا انها از ان سر شعبه بيايند اين خلاص ميشود ، در ضمن اين كارهايت را بگذار وقتي كه قاضي شدي انجام بده...
من را ميگوي انگار بال در اوردم نه از اينكه كار مرا زودتر از ديگران شروع كرد بكله به خاطر جمله اخر مدير...حالا ديديد كه گفتم بهتر است روانشناس شود.
مامور درحالي كه خشمگين و قياقه ضايع شده به خود گرفته كار مرا شروع كرد و تعرفه نوشت :
مامور: برو بانك اين را تحويل كن
اميد: كدام بانك
مامور: بانك مءِي بله دقيقا چيزي نگفت چون نميخواست بگويد و راهنمايي كند.
خب به قول مسكان گوينده برنامه ديدااااااااار شبكه هرات دوستان عزيز منتظر برنامه بعدي ما باشيد. ( واقعا اين مسكان عزيز غير از ( دوست عزيز، دوستان عزيز، خواهر و برادر گرامي) چيز ديگري هم بلد هست؟)
تعرفه ما فعلا در بانك ملي بسر ميبرد...
درضمن گزارش مفصلي از سيستم بانكي هم برايتان خواهم نوشت.. كه از داستان ژوليوس سزاز هم غم انگيزتر است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر